از پیج ما در اینستاگرام دیدن فرمایید

فلسفه و منطق

فلسفه چیست؟

آنجا که آگاهی یک موجود، در طبقه ی خود بدنبال غایت زندگانی است، غایت ها را نیز طبقاتی است. ای بسا محوری از آگاهی در پی رضایت شکمی است تا فردای دگری تجربه کند از جهان بی پایان وجود. و از این رهگذر وظیفه و سهم خویش را به طبیعت پیرامونش ادا کند. در پس این حالت ای بسا پست آگاهی، آنجا که آگاهی به کالبد آدمی می آید، در پی چرایی تعاملات خویش با دگر آگاهی ها در کالبدهای مشابه خود است. و از رهگذر این چرایی و پرسایی، تجربه میکند همی غم ها و خرسندی ها. تا بدانجا که سهم انسان خرسندی است، در پی غایت زندگی نیست. از آنرو که گو آنچه که آگاهی مینامندش یا که برخی روح، همانسان که عشق و خرسندی را تجربه میکند، در پی خواستگاه دگر نمیرود. وآنگاهان که رنج، پای پر رازش را به میدان آگاهی آدمی میگذارد و صدای گامهایش انسان را در پی جستارها رهنمود میکند، آنجا که زندگی در پیچ و خم خود خاطر آدمی را به ورطه ی تیره ی رنج می کشد، همانجاست که آدمی در پی چرایی زندگی و چونانی وجود جهان است. رنج، تلنگر واقعیت است. رنج، برآمده از ریشه ای است موسوم به نارضایتی و نارضایتی از همان خاکی خوراک میخورد که بهر آگاهی انسان، کامل کننده ی خاستگاه او نیست. پس خاکی فقیر است. جهان فقیر است. آن پرورنده ی این دور باطل که در افکار پیشینیان اعمالش کامل مینمود و بی نقص، آنگاه که آدمی را رگبار باران رنج فرو آمد، همان پرورنده ی کامل بایستی در مقام پاسخگویی در پی توضیح نقص جهانی برآید که زاینده ی رنج است و ناکامی بهر رضایت روح (آگاهی). چه بسا کلام ها راندند تا در پی علتی برآیند بهر این خواستگاه بی انتها.

فلسفه همان استاد بی وجود است، لیک پیچیده در جملگی وجودها. آن فلسفه ی راستین که به میانجی میان پرورنده ی عالم و آگاهی های رنجکش آمد، همان فلسفه ی راستین را به دست مایه ی سفسطه چه بسیار شاخ و پر دادند تا فرزند ناخلف عقاید از آن سربرآرد و در مقابل پرسشگری آدمی قد علم کند تا آرام کند روح پرسشگر را. این جوینده ی حقیقت مطلق را. و این نالنده ی زار گمشده در میدان بی شناسه ی ابدیت را. که نبایستی بپرسند بهر چیست زندگانی؟ که آدمی را وظیفه است زیستن، پرستیدن، نپرسیدن، و اینچنین خویشتن را باز ایستاندن، تا نچشد میوه ی راستین زندگی را که در پس تمدن، از پست ترین طبقات آگاهی به پرسشگری پست مدرن رسید. لیکن آن فلسفه ی راستین را گوهریست اندرون صدف ابدیت، تا آدمی را آن موعظه ی جانبخش دهد که نه هیچ عقیده و نه هیچ گزاره ای و نه هیچ خردی ونه هیچ علتی توضیحنده ی این جهان نیست. بهر چه بایستی پرورنده ای برای این جهان برشمرد؟ بهر چه بایستی پی غایتی گشت؟ بهر چه بایستی با شراب عقاید، عطش پرسشگری را فرو نشاند؟ فلسفه ی راستین همان استاد خالی از عقاید و ارزشهای حاکم بر اجتماعات است. همان اندرزنده ی زندگانی در آغوش پرورش آگاهی و لذت است و از مجرای پرسشگری است که آدمی در دالان بی رحم تکامل به تمدن امروز دست یازیده است.

پرسشگری!، استاد خشمناک بی رحم مهربان. که از ضربه های نابهنگام بی امان آگاهی اش به تمام و کمال در آخرین درجه ی مهربانی، در پی رشد آدمی است و او را چنین پند می گوید که در پی ارزش های راستین بی انتهای خویش باش. و قانون آگاهی بی انتهای ابدی خویش را بر دور باطل زندگی مسطور دار. فلسفه ی راستین، اشک پرومتئوس است بهر خواری و ذلت آدمی، آنگاه که بهر ارتقای تمدن آدمی، آتش را از خدایان دزدید و به بشر داد تا چنین متمدن گردد. و زئوس، پرومتئوس را بهر این گستاخی به عذاب دردناک بیفکند؛ همان جهنم عقاید. نیز فلسفه ی راستین، رشادت سیزیف است تا بشر را از طبقه ی پست خود بدانجا رساند که لایقش بود. و باز زئوس، سیزیف را دگر عذاب داد بهر این گستاخی؛ همان جهنم عقاید. – افسانه سیزیف – آلبر کامو -. چه بی رحم خدایی بود زئوس و چه حسادتی ورزید به آگاه شدن بشر! . آیا زئوس بجز ترس از دست دادن جایگاه خود، نسبت به آگاه شدن بشر، ظن و شک دیگری داشت؟ اگر او خداییست، چرا ناکامل است و ترسان؟

فلسفه ی راستین در پی آگاهی ناآگاه است. آگاه شدن و در عین حال هیچ ندانستن. بسان افلاطون که چون حواریونش از او پرسیدند اگر تو فیلسوفی، از این دنیا چه میدانی؟ او در مقام پاسخ چنین گفت: من آنقدر میدانم که هیچ نمیدانم.

فلسفه ی راستین، در پی آگاه کردن بشر است. آنقدر که دریابد هرگز آگاه نبوده و نیست و نخواهد بود. و پای لنگ عقاید برای او چوبدستی مطمئنی نبوده و نیست و نخواهد بود.

لذت پرسشگری در پرسیدن غایت راه است و راه پیمودن و هرگز نرسیدن بدین غایت. و هرگز ای بسا ندانستن این غایت. عقاید، کاروانسراهای زمختی اند میان این راه تا با چای نپرسیدن، خواب کنند روح پرسشگر را. و سلب کنند لذت پیمودن راه را از او. آدمیان را چنین اندرز می کند فلسفه ی راستین که هیچ مرهمی بهر رنج های جهان کارگر نیست. و هیچ پرورنده ی عالمی و ستاینده ی عقایدی نیز چنین نتوانند. فلسفه همان طنین عاشقانه ی پذیرش عاشقانه ی زخم هاست تا بهر ما استادی باشند و آموزنده ای و اندرزنده ای که ای آدمی! زیستن را پاس دار. زخم های خویش را بهر سترگ کردن زیستن پاس دار. و همیشه در ژرفای اندیشه ی خویش، مهمان ناخوانده ی رضایت را راه مده که این مهمان ناخوانده، هلاک کننده ی پرسشگری است و پرورش آگاهی. فلسفه ی راستین، همیشه پرسیدن است و انتظار جوابی نداشتن و اینچنین، نوشیدن شراب راستین ابدیت. ابدیت بی انتها، همان کتابی که سر و ته آن افتاده است. پس ما بایستی به نیک ترین روش، زندگی خویش را در کتاب ابدیت بنویسیم و با غرور و افتخار بخوانیمش و فریاد بزنیم آزادی و فراغت خویش را از تمام محدودیت ها، از تمام عقاید، از تمام زنجیرهای دست و پا گیر خرد آدمیت.

فلسفه، زیباترین اندرزی است که در تمام زندگی های بی انتها، مهربانانه در گوش آگاهی بشری نجوا میکرده است. وای از آن زندگی هایی که گوش شنوایی نداشتیم و پی علتی بهر آن همه رنج میگشتیم. ای بسا همان رنج ها می توانست پلکانی باشند بهر آگاه تر شدن، شادتر زیستن و در پی صرف نیروی خویش نبودن بهر اندرزهای پوچ بی محتوا بهر پیروی از طمطراق بی رنگ و روی عقاید.

 

منطق نگارش کتاب

اگر همه ی مفهومات جهان به سادگی فهمیده می شد چه نیازی به نوشتن کتاب بود؟ خرمندان در چند سطر، چند جهان آگاهی را میفهمند و آنان که اندیشه ای ساده تر دارند و ژرفایی کم عمق تر، نتوانند که در چند سطر درک کنند آنچه را که نویسنده غایت بیان داشت. بنابراین، نویسنده، موضوع را تا بدانجا می ورزد و تا بدانجا بسط و توضیح میدهد و تا بدانجا بر آن نور مفهوم می افکند که خواننده به فهم موضوع نظر نویسنده نائل آید. عجیب نیست که برخی در چند ده صفحه بسیارها میفهمند و برخی دگر در صفحات هزارگان نیز نتوانند بفهمند.

حال چرا کتاب بخوانیم؟

خواندن کتاب را بهر آنان لازم میدانم که لایه های فهم خویش را آنسان پرورده اند که در سطوری، سطوحی را بفهمند تا خویش بدانجا رسانند تا گوینده باشند همچون نویسندگان و کمتر خواننده باشند بسان خردمندان.

فلسفه کتاب

چنین گفت نیچه: “برادرانم و خواهرانم را چنین می آموزانم که اندوخته های رنج آگین مرا بال و پرها دهند و بیفزایند و راه برند جهان خرد را. همانا غایت فلسفه چنین بود”.

نویسنده: ریچارد مورگان

زبان »